4. اینم نداریم.

ساخت وبلاگ
دلم درد می‌کند. ظهر دیروز ۴ ساعت و نیم خوابیدم در حالی که هر نیم ساعت از پیچش و گرفتگی و حالت تهوع بیدار می‌شدم؛ برای لحظه‌ای درد محو می‌شد و ناگهان بازمی‌گشت. فکر کردم حتما درد زایمان نسخه‌ی شدیدتر همین است و تصمیمم برای هرگز باردار نشدن جدی‌تر شد. به این فکر کردم که چطور چیزهای باارزش زندگی‌ام را یکی یکی از دست می‌دهم حتی اگر با زحمت به دستشان آورده باشم، و از تصور آسیب دیدن و یا نابودی موجود زنده‌ای که با تحمیل درد و رنج به من از بدنم بیرون بیاید وحشت کردم.یک بار به مامان گفتم کاش ما هم مثل پرنده‌ها تخم می‌گذاشتیم و بدون درد مراقبش بودیم تا به دنیا بیاید و او که چند سال در روستا زندگی کرده بود، گفت که اتفاقا مرغ‌ها همیشه موقع تخم گذاشتن سر و صدا می‌کردند و واقعه‌ی همچو بی‌زحمتی هم نبوده. زایمان پستانداران دیگر را در چند مستند دیده‌ام و به طور کلّی نظرم این است که سرنوشت زن در همه‌ی اعصار، اقشار و انواع با درد و سختی و فرودستی گره خورده مگر اینکه خلافش ثابت شود. در حال حاضر تنها موجودی که حاضرم بعد از مرگ، بهش تناسخ پیدا کنم اسب دریایی و یا نهنگ قاتل است، گرچه لیست بالا بعد از پژوهش‌های بیشتر در حوزه‌ی جانورشناسی تکمیل خواهد شد. 4. اینم نداریم....
ما را در سایت 4. اینم نداریم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thearies بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 11:06

می‌خواستم بروم خانه‌ی قبلی مادربزرگ و راه را گم کرده بودم. از کنار خرابه‌ای رد شدم، یک سمور در حال زایمان بود، یا حداقل تعیین شده بود که سمور باشد چون من که تا به حال یکی‌شان را هم از نزدیک ندیده‌ام. بهش کمک کردم تا بچه‌اش را به دنیا بیاورد و ناگهان خودش ناپدید شد. بچه را برداشتم و رفتم تا به خانه‌ای رسیدم که نمی‌دانم کجا بود اما انگار دعوت شده بودم. یک انیمیشن در حال فیلمبرداری بود و شخصیت‌ها همه زنده شده بودند، سپس آدم شدند و با من حرف زدند. چند قسمت را جا انداختم و داستان را نفهمیدم اما یکی‌شان در قسمت آخر موهایش را کوتاه کرده بود و بسیار بهش میامد. لباسی که تنم بود مدام تغییر می‌کرد و چند تکه می‌شد و در نهایت کش آمد و بلند شد. با دوستم در پارک بودیم و گفت که لباسم قشنگ است و من شروع کردم به تعریف خواب پیشین و یادم افتاد که هنوز دارم خواب می‌بینم و کار دارم و باید بیدار شوم و بیدار شدم. 4. اینم نداریم....
ما را در سایت 4. اینم نداریم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thearies بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 11:06

از این به بعد موقع پارچه خریدن باید علاوه بر فندک، متر هم همراهم باشه.

البته کار راحت‌تر اینه که کلا دیگه پارچه نخرم؛ از اولین شنبه‌ای که پنگوئن‌ها جهان رو تسخیر کنند این تصمیم عملی خواهد شد.

4. اینم نداریم....
ما را در سایت 4. اینم نداریم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thearies بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 20:48

آدامسی که می‌جوم قرار بوده نعنایی باشه، ولی در واقع بوی مطب می‌ده. مطب دندونپزشکی، با منشی دماغ‌سربالا که هر صبح که میاد تو، اسپری‌ش رو از تو کیفش درمیاره و نصفش رو خالی می‌کنه توی هوا. خلوته، آکواریوم ماهی نداره و وقتی از کنارش رد می‌شی تا برسی به اون صندلی دراز ناراحت، کفش‌هات روی سرامیک تق‌تق صدا می‌دن. آخرش که داری میای بیرون، دیگه از بوی خوشبوکنندۀ تقلبی خبری نیست و دهنت مزۀ خون می‌ده. پلاستیک رو از دور گردنت باز می‌کنی، می‌اندازیش توی سطل کنار آکواریوم و یک ماهی ریزه‌میزه رو می‌بینی که زیر سنگ و جلبک داره آهسته حرکت می‌کنه.پ.ن: اگه به جای "صندلی" دراز ناراحت، اسم خودم رو بذارم همچنان ترکیب معناداری خواهد بود. 4. اینم نداریم....
ما را در سایت 4. اینم نداریم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thearies بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 20:48